سفارش تبلیغ
صبا ویژن
3  در جهان بودن ِمن  4

اخلاق و ایمان (سه شنبه 94/8/26 :: ساعت 11:0 صبح )

"به نام آنکه هست، نه آنچنانکه می گویند"
در جهان بینی من همیشه جای خدا باز بوده و باز خواهد بود. اما چگونه جائی، و برای چگونه خدائی؟!
فلسفه هرگز نمی تواند واژه هائی بالاتر از ایمان و آنچه مربوط به امور آسمانی است تعریف کند، فلسفه هرگز به سان یک مومن -در بی کلامی خویش- نمی تواند به تو بگوید که ایمان چیست. امّا یک چیز مهم به تو می گوید، و آن را تنها فلسفه است که می گوید: ایمان چه "نیست"؟ و آنچه که ایمان نیست، چه چیز نام می گیرد.
من درک بی ایمانی خویش را وامدار فلسفه ام، که او تعارف زداست. و گستردگی تفکیک و تمایزاتش -که به ذکاوت فرق هرچیز را با چیز دیگر باز می شناسد-، او را صادق ترین چیزها ساخته است.
فلسفه نبود خدا را بر تو روشن نمی کند؛ وقتی با کسانی که بر فراز هستی ایستاده اند -چون فلاسفه پیش از سقراط-، و درباره تمام شئون جهان درک خویش را به میان می کشند -حتّی درباره خدائی که هماره بر درک خود مقدمّش فرض کرده ای-، و از این می پرسند که آیا خدائی هست یا نه؟ آیا با وجود شرور اخلاقی در انسان، یا شرور طبیعی در طبیعت، همچنان می توان به وجود خدا خوشبین بود یا نه؟ و دیر یا زود پاسخ می دهند که نه، نمی شود!، تو قبول نمی کنی که سخن آنها درست است، هرگز! تو خدای خویش را می طلبی، و بالاخره نیز آن را خواهی یافت. امّا یک چیز بر تو روشن می شود، که: نمی شود پاسخ ها متفاوت باشد و احوال به یکسان. و آنچه تو ایمان خویش نامیده ای، شاید نام دیگری داشته باشد.
وقتی به واسطه ی گناه خویش یا گناه دیگران در حق خویش، یا بلائی که در ایّام زندگی بر سرت آمده -همان شرّ اخلاقی و شرّ طبیعی که فلاسفه می گویند- تو نیز جز شرّ و زشتی ندیده ای، یا هرگز نتوانسته ای سبکبار باشی -مانند کسی که در مواجهه با خیر بهجت و سرور می یابد-، وقتی تو نیز ترجمان الهی زمین را -البتّه نه آنچنان که حواله به آخرتش می کنند- ندانسته ای، زمانی که تو نیز از پا در آمده ای، و در از پا در آمدن خویش مانده ای و بر آن لنگر انداخته ای، وقتی... تو نیز ایمان نداشته ای، تو نیز خدا را  نمی شناخته ای.
امّا... تو آنقدر بزرگ بوده ای که از پا درآئی، آنقدر خیر و شر را می شناخته ای که غلبه ی شر در جهان و در زندگی ات تو را زمین بزند، و توان لذّت بردن و خور و خواب راحت را از تو بازستاند. تو آنقدر روح بوده ای که دیدن بدی طبع ملایمت را آزرده کند، و آنقدر طالب خیر بوده ای که ندیدنش تو را به ناامیدی سوق دهد.  تو نگران بوده ای، نگران حال خود، و و نگران حال دیگر انسانها، و در این بحبوحه ی نگرانی در گرمای دلت طالب خیری فراگیر بوده ای. تو آمده ای و به واسطه ی نگاه بلندت به انسان، و به واسطه ی پرمقداری ات، وظیفه ی خیر مطلق بودن را بر دوش خویش نهاده ای، تا مبادا که خیر فراموش شود. از اینرو نسبت به بدی های خویش، و دیگر انسانها، و حتّی بدی های جهان خلقت، موضعی نابخشودنی در پیش گرفته ای، و در عالم واقع بر خودت و -در ذهنت بر دیگر آدمیان و جهان- سخت گرفته ای.
می بینی؟ تو بسیار چیزها از انسان می دانی، تو بلندای او را شناخته ای، تو "اخلاق" را خوب می شناسی. امّا... هرگز نام "ایمان" بر "اخلاق" خویش منه! کسی که خدا را دیده باشد، کجا نقش او را بر عهده می گیرد؟ کجا از خویش و همنوعان خویش انتظار بی عیب و نقص بودن دارد؟ کسی که خدا را می بیند، بر قبول خطاهای مسیر رشد خود و دیگری تواناست، در امکان وقوع اشتباه خود و دیگری صبور است. از شمارش گام ها برای رسیدن به  کمال غمین نمی شود، که خیر مطلق بودن و کمال مطلق بودن مقام دیگری می طلبد فوق مقام انسانی. آری، مطلق برای انسان یک "شدن" است نه یک "بودن"، شدنی که "زمان" می خواهد، زمانی بس طولانی، و کسی نمی داند که چقدر.
کسی که خدا را دیده است، آدمیان را برای نجات نیازمند ِخویش نمی داند، که خوب می داند این عالم خدائی دارد، و آن خدا زنده است. کسی که خدا را به حضور می شناسد، گوشه ای می نشیند تا او خود جهان را اداره کند، تا او با خیر مطلق بودن خود شرور را پاک کند، شرور را به کوچکی شان ببخشاید، یا با هدایت گام های زمینی شان به خیر تبدیلشان نماید.
فلسفه هرگز نمی تواند بگوید که خدائی و ایمانی در جهان نیست، این نه کار فلسفه است و نه آن را می سزد، امّا یک چیز را خوب می تواند بگوید: چه چیز "ایمان" نیست...!



  • کلمات کلیدی : برداشت آزاد، فلسفی
  • ¤ نویسنده: زینب صولت


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    »» منوها
    [ RSS ]
    [ Atom ]
    [خانه]
    [درباره من]
    [ارتباط با من]
    [پارسی بلاگ]
    بازدید امروز: 34
    بازدید دیروز: 4
    مجموع بازدیدها: 186876
     

    »» درباره خودم
     

    »»دسته بندی یادداشت ها
     

    »» لوگوی خودم
     

    »» اشتراک در وبلاک
     
     

    »» دوستان من